نقد روان شناختی داستان «زن در ریگ روان» اثر کوبو آبه طبق آراء کارل یونگ

 

 

 

«زن در ریگ روان» یکی از پرآوازه ترین آثار کوبو آبه است. این نویسنده و نمایشنامه نویس ژاپنی که به کافکای ژاپن معروف است در سال 1960 با نوشتن این اثر برنده ی جایزه ی ادبی یومیوری شد. ماجرا از این قرار است که مردی به نام «نیکی جومپی» که در سفری برای یافتن گونه ی جدیدی از حشرات ساکن در مناطق شنزاری همراه زن جوانی در دهکده ساحلی دورافتاده ای ته گودال پهناور شنی گیر افتاده است. او هیچ دلیلی هم نمی بیند که با اهالی این دهکده همکاری کند یا هر روز همراه زن شن را با بیل از درون گودال خارج کند. در این گودال هر دم خطر ریگ روان که باد آن را می آورد تهدیدشان می کند اما نیکی حاضر به کمک و همراهی با اهالی ده نیست چون تلاش برای چنین شیوه زندگی را کاملا بی اثر می داند. در واقع موضوع این داستان درباره ی کسانی است که از شهر می گریزند و به دنبال کسی هستند که خود نیز در حال فرار است. شهر در این داستان محلی است که مردم برای نخستین بار با بیگانه ها آشنا می شوند؛ البته بیگانه ای که دشمن نیست. اما دست آخر او تسلیم می شود و دیگر فرار نمی کند چون «می گویند آدمیزاد زود با همه چیز انس می گیرد. پیداست که چنین فساد درونی به طور غیرمنتظره سریع رخ می دهد» (آبه، 211) و پیوندی غیررسمی میان او و زن اهل آن دهکده ایجاد می شود که نتیجه ی این پیوند در پایان داستان حاملگی خارج از رحم زن است.

حال در این مقاله قصد دارم به مطالعه شخصیت های داستان از دیدگاه روانشناسی کارل یونگ بپردازم. همانطور که در جدول (1) نشان داده شده است، نیکی جومپی در جایگاه «خود» (self) قرار می گیرد. از منظر یونگ، ثبات شخصیت فرد مدیون وجود «خود» است. «خود» از یک سو می کوشد یکپارچگی شخصیت را حفظ کند و از سوی دیگر به دنبال خودشکوفایی است. این جایگاه بخش مرکزی و هسته اصلی بخش خودآگاه روح انسان است. در روانشناسی یونگ، قلب انسان که از آن به عنوان روح و روان انسان یاد می شود، شامل دو بخش خودآگاه «خود» و ناخودآگاه می باشد.

جدول (1) شخصیت های داستان از دیدگاه روانشناسی کارل یونگ

جایگاه

کلید واژه در آراء کارل یونگ

شخصیت ها

خود آگاه

خود

نیکی جومپی

ناخودآگاه

سایه

اهالی دهکده

ناخودآگاه

آنیما

زن

ناخودآگاه

کهن الگوی مادر

گودال

 

در شکل (1) می توان تصویر بخش های طبقه بندی روان انسان را مشاهده کرد. بخش پایینی این تصویر ضمیر ناخودآگاه را دربرمی گیرد که با رنگ سیاه مشخص شده است. این بخش نمایان گر کران وسیع ضمیر ناخودآگاه روح انسان می باشد. در حالیکه بخش بالایی این تصویر که با رنگ سفید مشخص شده همان بخش خودآگاه روان انسان است. ناحیه میان ضمیر خوداگاه و ناخودآگاه به شکل درجه بندی و سیاه سفید مشخص شده است. هسته مرکزی ضمیر خودآگاه (خود) دنیای خارج را تجزیه تحلیل کرده و می شناسد. بدین ترتیب، این داستان از زاویه دید نیکی نوشته شده و رابطه ی دیگر شخصیت های داستان را با او و ضمیر خودآگاهش بیان می کند که در جدول به نمایش درآمده است.

 

شکل (1) روان انسان   

               

 

اهالی دهکده در واقع سایه نیکی هستند که در مطالعات روانشناسی یونگ به آن بخش از زندگی نیکی اتلاق می شود که شخصیت اصلی داستان (نیکی) تمایلی به شناخت آن ندارد. بخش سایه دار وجود او همان همکاری است؛ بدین معنا که نیکی در ناخودآگاه خود هیچگونه تمایلی به همکاری با اهالی دهکده ندارد. او دوست ندارد به اهمیت کار گروهی در جمع آوری شن از داخل آن گودال پی ببرد. این در حالی است که زندگی تمامی اهالی دهکده برپایه فرهنگ همکاری دسته جمعی بنا شده است. اگر مجموعه اهالی دهکده را به کلونی حشرات تشبیه کنیم، نیکی حشره ای است که درجمع آنها همانند یک مهمان تازه وارد رفتار می کندو همکاری اش با زن در بیل زدن و خالی کردن شن از داخل گودال به هیچ وجه امری داوطلبانه نیست. نیکی تصور می کند با اینکار هزینه ی سکونت خود در آن گودال را تا مدت زمان کوتاهی می پردازد.

طبق آراء یونگ، شخصیت زن داستان نشان دهنده ی «آنیما» است که در روانشناسی یونگ اشاره به این دارد که هر فرد در حیات خویش برخی خصوصیات جنس مخالف را از خود بروز می دهد. «آنیما» اشاره به خصایص زنانگی است که در مردان مشاهده می شود. در واقع آنیما پلی است که بخش خودآگاه روان انسان را به بخش ناخودآگاه متصل می کند. شخصیت زن داستان روح و روان نیکی را از جهان خوداگاه به سوی جهان ناخودآگاهش هدایت می کند. بخش خودآگاه وجود هر انسانی، جهان عقلانی اوست. این در حالی است که بخش ناخودآگاه وجودش همان جهان غیرعقلانی او می باشد. از آنجا که نیکی در جایگاه «خود» قرار دارد تا حد زیادی با جهان دوم (بخش ناخودآگاه وجودش) بیگانه است چون اگر نسبت به بخش دوم وجودش آگاهی داشت هرگز خود را در آن گودال محدود نمی کرد و پا به فرار می گذاشت. صحبت های او با اهالی دهکده نمایان گر طرز فکر عقلانی اوست. پس از آنکه در تلاش دوم برای فرار از درون گودال باز هم با شکست مواجه می شود این بار به راههای عقلانی دیگری متوسل می شود. او از یکی از اهالی دهکده می خواهد تا ستون های محکم تری در شن بنا کنند یا مثلا محصول زراعی در شنزار کشت کنند. اما آن فرد در پاسخ فقط می گوید که زندگی در آن گودال خیلی بی ارزش تر از این راهکارهای عقلانی است. نیکی از پاسخ غیرمنطقی اهالی دهکده جا می خورد چون هر چیز را که منطقی تصور می کند برای اهالی دهکده امری کاملا غیرمنطقی است و تنها مسئله ای که برای آنها حائذ اهمیت است «همکاری» و «کارگروهی» می باشد. در واقع تاکید بر همکاری، یکی از مهم ترین ویژگی هایی است که باعث پنهان سازی روحیات خودخواهانه ی نیکی و سایر اهالی دهکده می شود.

روحیه ی خودخواهی از کهن الگوی «مادر» سرچشمه می گیرد، همان مفهومی که در داستان به وسیله ی گودال شن مطرح شده است. با توجه به نظریات یونگ این کهن الگو شامل دو وجه مثبت و منفی است. وجه مثبت این کهن الگو همان مسئله ی باروری است. بر طبق این تعریف «مادر» الگویی بسیار مهربان تلقی می شود. اما جنبه منفی این کهن الگو این است که مادر تنها به زاد و ولد می پردازد و برایش اهمیتی هم ندارد که چه بر سر آینده ی فرزندانش می آید. تنها چیزی برای او اهمیت دارد زاد و ولد و باروری است. بر طبق این تعریف «مادر» الگویی منفی و خودخواه تلقی می شود. در داستان از خاک به عنوان کهن الگوی باروری یاد می شود چون به واسطه ی خاک است که گیاه بارور شده و در نهایت پژمرده می شود. اما شن چنین قابلیتی ندارد. اگر جنبه ی مثبت این کهن الگو را در نظر بگیریم، شن قابلیت باروری ندارد. اما بر طبق جنبه ی منفی از این کهن الگو، شن بسیار قوی تر از خاک است چون فرزندانش را به حال خود رها نمی کند . به همین دلیل است که نیکی به حال خود رها نشده و می کوشد تا پای خود را فراتر از آگاهی سطحی خود گذاشته و کم کم به لایه های درونی وجودش پی می برد.

حال «مجرم واقعی در داستان کیست؟» داستان اشاره به این دارد که اهالی دهکده و زن، نیکی را داخل گودال حبس می کنند. اما از نظر من، گودال (کهن الگوی مادر) مجرم اصلی است چون اهالی دهکده (سایه) و زن (آنیما) تنها ابزار جانبی برای جنایت هستند. طبق آراء یونگ، همه ی این عوامل بخش های ناخودآگاه ضمیر نیکی هستند و نمی توان ارتباط آنها با یکدیگر را اولویت بندی کرد. اما طبق جدول (1)، گودال در ژرف ترین جایگاه ضمیر ناخودآگاه نیکی قرار دارد و می تواند به راحتی بخش های کم عمق تر روح را دستکاری کند. طبق این نظریه می توان چنین برداشت کرد که نیکی (خود) قابلیت شناسایی بخش های کم عمق تر وجود خود (یعنی زن و اهالی دهکده) را دارد و نسبت به وجود آنها آگاهی دارد اما نسبت به بخش عمیق تر وجود خود یعنی کهن الگوی مادر (گودال) و مصائب آن آگاه نیست. به همین علت است که او نمی تواند نسبت به زندگی در گودال آگاهی پیدا کند. البته چنین شرایطی بستر بسیار مناسبی برای کهن الگوی مادر است تا بتواند به اهداف خود برسد و برده ای را به خدمت گیرد تا از گودال در برابر شن محافظت کند.

جالب است بدانید که گودال در برابر شن وضعیتی دوگانه دارد: (1) گودال تنها به موجب وجود شن می تواند پابرجا باشد چون این گودال در داخل شنزار واقع شده است؛ (2) در حالیکه گودال از وجود شن در هراس است چون اگر گودال از شن پر شود منجر به ویرانی آن می گردد. به طور خلاصه می توان اینطور اشاره کرد که شن آفریننده و در عین حال فرشته مرگ گودال است. یعنی شن، مادر و پدیدآورنده ی گودال است. همانطور که قبلا اشاره شد، طبق تعریف کهن الگوی مادر، شن خاصیت باروری ندارد. اما هنگام رویارویی با گودال، شن در درجه اصلی کهن الگوی مادر قرار می گیرد و طبق این نظریه، الگوی مادر (گودال) از کهن الگویی قوی تر (شن) همواره در هراس است.

گودال نیاز دارد که در برابر شن محافظت شود. قبل از ورود نیکی به داخل گودال، زن (آنیما) از گودال محافظت می کرده اما توانایی کافی در این امر را ندارد؛ به همین دلیل است که بخش های بالاتر را دستکاری کرده و باعث می شود اهالی دهکده (سایه) نیکی (خود) را به داخل گودال بکشند. اما نیکی هم توانایی کافی برای محافظت از گودال را ندارد چون همواره از آن در فرار است. به همین خاطر است که کهن الگوی مادر (گودال) مجبور می شود لایه های بالاتر (آنیما و خود) را اسیر خود کرده و به شکلی ناخودآگاه آنها را محصور کند. گودال، زن را به عنوان یک بخش ناخودآگاه دستاویز خود قرار می دهد تا بتواند بخش های بالاتر ضمیر انسان را به سوی خود هدایت کرده و پایین بکشد. زن در اینجا واسطه ای ناخود آگاه می شود تا میان خودآگاه (نیکی) و ژرف ترین بخش از ضمیر ناخودآگاه (گودال) پلی ارتباطی ایجاد شود.

بدین ترتیب گودال موفق می شود با برقراری آمیزش جنسی میان نیکی و زن ان دو را تا حدی به هم نزدیک کرده و رابطه ای میان آن دو ایجاد کند، البته نیکی باز هم در این مرحله اصلا تمایلی به ادامه ی زندگی در آن گودال ندارد. اما گودال شنی به عنوان مادری مهربان دوست ندارد همانند خاک، فرزندش را به حال خود رها کند بلکه دلش می خواهد او را هرچه بیشتر به خود نزدیک کرده و حتی در خود فرو برد. بنابراین سعی می کند منطق ضمیر خودآگاه نیکی را دچار دگرگونی کرده و قوه تشخیص منطقی او را کم کند. نیکی در مورد شن قبلا مطالعه کرده بود و طبق تحقیقاتش متوجه شده بود: «شن تلی [است] از خرده سنگ ها.» (آبه، 20). اما در پایان داستان نیکی با پدیده ای مواجه می شود که باعث شد دید مثبتی نسبت به شن پیدا کرده و دیگر از آن فرار نکند بلکه به آن نزدیک و نزدیک تر شود.

گودال شن با ذخیره آب در درون خود باعث می شود امید در دل نیکی بتابد و دیدگاهش نسبت به جهان اطرافش تغییر کند. تا پیش از آن، نیکی همواره فکر می کرد که شن بی خاصیت ترین پدیده روی کره زمین است. اما در داخل تله ای که در داخل گودال کنده بود دید که «آب جمع شده بود. فقط ده سانتی متر آب بود، اما خیلی شفاف تر از آبی بود که روزانه تحویلشان می دادند و لایه ی نازک فلزی رویش بود- در واقع آبی بود کم و بیش خالص» (آبه، 228). او پی برد که «شن تلمبه ی عظیمی است. درست مثل این بود که روی تلمبه ای مکنده نشسته باشد» (آبه، 230). به هر حال در این ریگزار آب کشف کرده بود طوریکه «در اغاز نوامبر برداشت روزانه آب را به یک گالن رساند» (آبه، 232). از دیدگاه نظریات یونگ، آب دامی است که گودال به عنوان کهن الگوی مادر پهن کرده است تا نیکی را به عمق ناخودآگاهش نزدیک کرده و او را محصور کند. از این پس نیکی به جای فرار از درون گودال به سوی شگفتی گودال شنی (ضمیرناخودآگاه) جذب شده و با زن همکاری می کند و همراه دیگر اهالی دهکده هدف مشترکی را دنبال می کند.

در پایان داستان، بارداری خارج از رحم برای شخصیت زن اتفاق افتاد و اهالی دهکده تصمیم گرفتند او را با وانت سه چرخ به بیمارستان شهر ببرند. «برای اولین بار پس از شش ماه نردبانی طنابی پایین آمد و زن را لای پتوهایی که پیله وار به دورش بود با طناب بالا کشیدند» (آبه، 233). اهالی دهکده فراموش کردند نردبان طنابی را بالا بکشند و نردبان همانطور به حال خود رها شد. این بهترین فرصت فرار برای نیکی بود. نیکی از نردبان طنابی بالا آمد و از گودال خارج شد. اما هنگامی که از آن بالا به ته گودال خیره شد «چیزی در ته گودال حرکت کرد. سایه ی خودش بود. تله ی آب نزدیک آن بود» (آبه، 234). نیکی در این مرحله از ناخودآگاه (گودال) فاصله می گیرد و قدم به سوی خود آگاهش می گذارد (به شکل 2 رجوع شود).

شکل (2) تصویر روان نیکی پس از بیرون آمدن از گودال

اما به واسطه ی سایه اش باز ارتباط برقرار می شود و او به اهمیت همکاری با اهالی دهکده پی می برد. اما ناگهان کنار سایه اش می بیند که چارچوب تله ی آب شل شده و ترک برداشته است. با عجله از نردبان پایین می رود تا تعمیرش کند اما میزان آب تحلیل رفته بود. گودال موفق شده بود او را به سمت خود پایین بکشد و محصور خود گرداند (به شکل 3 نگاه کنید) چون نیکی «به زانو در آمد و بی حرکت ماند. هیچ لزومی نداشت در فرار عجله به خرج دهد» (آبه، 234).

شکل (3) تصویر روان نیکی پس از دیدن تصویر سایه اش در ته گودال و بازگشت دوباره به درون گودال

منبع:

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/1027-2011-12-27-07-44-28.html

۵
از ۵
۱۲ مشارکت کننده
سبد خرید

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش