به همه بگو چه کسانی مرا کشتند
ماه غمگین، ماه سرخ، به پنج روز آخر زندگی شاعر میپردازد. میرزادهی عشقی شاعر آزادیخواهی که به خاطر سرودن منظومهی جمهوریت موجب غضب دیکتاتور جدید رضاخان شده است. خوابی پریشان میبیند و در پی باطل کردن سحر خواب، آخرین تلاشهایش را میکند. در این میان دوست و همراهش محمدتقی بهار نیز به یاریاش میآید. اما آنچه محتوم است رقم خواهد خورد. امروز، رنج او و جوانمرگی اش میراث ما است.
ماه غمگین، ماه سرخ
نویسنده: رضا جولایی
ناشر: چشمه
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۶۸
آنچه آثار رضا جولایی را مرغوب میکند، ویژگی مشترک بین تمام کارهایش نیز هست؛ روایتهایی از فراموششدگان.
او در داستانهایش به سراغ شخصیتهایی میرود که امروز گاه تنها نامشان برای ما آشناست، هر چند که ما با چگونه بودن آنها، نحوهی زیست و ثمرهی افکارشان زندگی میکنیم. در داستان شکوفههای عناب با بازخوانی شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» رنجنامهی جهانگیر خان صوراسرافیل را حکایت میکند که جوان بود و سری پر شور در سینه داشت. در کتاب جدیدش ماه غمگین، ماه سرخ داستان پنج روز آخر میرزادهی عشقی شاعر جوان مشروطه را میگوید. با همهی تلاشها برای مشروطهخواهی در ایران، طفل نارس و به تعبیری مرده به دنیا آمد. ولیعهد قاجاری به کناری رفته و به جایش یک قزاق قدرت میگیرد که تدبیرش برای همهی امور توسل به زور است. در این چنین زمانیست که میرزادهی عشقی منظومهی جمهورینامه را میسراید؛ «چه ذلتها کشید این ملت زار / دریغ از راه دور و رنج بسیار» او در این شعر بلند که یکی از بیپردهترین اشعار سیاسی دوران خوانده میشود همه را نواخت؛ از ملا و روحانیت گرفته تا اشرافی مثل قوام، مجلس سفارشی و رضاخان را. به خصوص لحن تند و سازشناپذیرش با رضاخان برایش به قیمت حکم تیر تمام شد.
رضا جولایی داستان را با یک خواب پریشان آغاز میکند، شاعر خواب مراسم تشییعجنازهاش را میبیند که چطور مردم دستهدسته به تماشا میآیند و لاالهالاالله گویان در موردش نجوا میکنند. از زمان خواب تا پنج روز دیگر، زمانیست که با دوستانش از جمله ملکالشعرای بهار، وقت گذرانی میکند و به صلاح و مشورت مینشیند که چه باید کند. خواب چنان او را آشفته کرده که از تنها بیرون رفتن میترسد. شواهدی در دفتر روزنامه و اختناق فضا نیز به این شک و دلواپسی دامن میزند. فکریست که خودش را کجا سر به نیست کند. مدتی آفتابی نشود. آیا برای حفظ جانش باید از کسی کمک بگیرد؟ از چه کسی؟ شاعر در دفترش مینویسد: «… اواسط تابستان است و اوج گرما، اما من کابوس برف و سرما دارم…» (ص ۱۴) این جمله در متن داستانی نیز در گیومه گذاشته شده و به نظر میرسد از نوشتههای اصلی خود عشقی باشد.
در قسمت ابتدایی رمان یعنی خوابِ شاعر، نویسنده، چکیدهی کل داستان به همراه شخصیتهای اثرگذار بر آن را میآورد و معرفی میکند. در واقع از انتها شروع میکند که تمهیدی ست برای ساخت شبکهی داستانی. سپس در هر کدام از بخشهای داستانی یکی یکی سراغ این شخصیتها میرود و آن را برای خواننده باز میکند؛ احوال کودکی، خیالات، ترسها و شیوهی معیشتی آدمهایی که به نوعی به عشقی مربوط میشوند مثل شاهزاده خانم (کسی که شاعر نسبت به او عشقی پنهان در دل دارد) یا بهار، همینطور افرادی که با قتل او در ارتباطاند را شرح میدهد. در این بین خواننده انسانهای مطرود و ترسخوردهای را میبیند که جز لگدپرانی راه دیگری برای زنده ماندن بلد نیستند. کوکب روسپی آوازهخوانی که شاعر را لو میدهد، زنیست که از کودکی فروخته شده، بارها کتک خورده و ترسیده، از بوی گند تن آدمها و چرکی دست و زردی دندانشان انزجار دارد اما دستآخر مجبور شده تن به قضا دهد. «کوکب از آن گاوچاه نفرت دارد، میهراسد. از آنها هر کاری بر میآید. بار اول کتک خورد. سر و صورتش کبود شد و دندههایش. بعد مچاله شد در گوشهای. چند سالش بود؟ دوازده، سیزده. زیر بار بغلخوابی نمیرفت.» (ص ۳۰)
یا درگاهی، شخصی که برای خوشخدمتی به رضاخان از هیچ شری چشمپوشی نمیکند، کودکیست یتیم و محبتندیده که بدنش زیر بار کار سخت شرحه شرحه شده. در سن کم کارش بارکشی و مواظبت از مالها بوده، راه رفتن طولانی در کمرکش کوهها با شکمی گرسنه و دستانی قاچ قاچ شده. او حالا تبدیل به مردی شده که شکنجه کردن زندانیان سیاسی برایش یک جور تفریح است. «درگاهی میداند که اینجور آدمها پنجههای قدرتمند حکومت بعدی خواهند بود. حالا در ظاهر زندانبان است، اما شغلش در اصل زیر آب کردن سر زندانیان سیاسی است: رؤسای ایلات یاغی، فرنگرفتههای ناآرام، زباندرازها، محرکین جماعت. شغل او جلادی به شیوههای جدید است.» (ص ۱۱۱)
به همین ترتیب نویسنده، به نظر میرسد از ساخت تیپ حذر کرده و شخصیتهایی خاکستری آفریده است. شخصیتهایی که جدال تاریک درونشان را میتوان دید.
یکی از ویژگیهای چشمگیر این اثر، رنگین بودن فضای داستانی و همچنین حضور روزمرگی در داستان است. به بیانی دیگر با داستانی تلخ و دلآشوب روبهرو هستیم که در آن فضای غمآلود غلبه ندارد. به فاصلهی هر فضاسازی یا روایت اندوهگین، یک صحنه یا یک خردهداستان یا گفتگوی نسبتاً شاد و گرم نیز آورده میشود. مثل مهمانی زنانهی خانهی شاهزاده خانم، یا حتی به طور خیلی ساده زمانی که شاعر بوی نان سنگگ داغ به مشامش میخورد، وارد کلهپزی میشود و هیولای درونش را با خوردن خاموش میکند. همینطور هنگامی در میانهی حرفهای تشویشآمیز و سرزنشهای بسیار دوستان، که او تندروی کرده است، شعری خوانده میشود و یا صحبت از عشق به میان میآید.
ماه غمگین، ماه سرخ اثریست داستانی و در حوزهی ادبیات، به همین نسبت در روایت خود از تخیل بیشتر بهره گرفته است تا واقعیتها یا بتسازیهای تاریخی. نویسنده یک ماجرای تاریخی را با زبانی قصهگو تعریف میکند و در چیزی که از آغاز پیداست، کشش ایجاد کرده و خواننده را تحریک میکند که بیشتر با این داستان همراه شود. میرزادهی عشقی به همراه و اصرار بهار، در این چند روز آخر به افراد بسیاری سر میزنند. کسانی که خود عشقی در جمهوریت از آنها بدگویی کرده، مثل مدرس و قوام. هر کدام از آنها به نحوی مداراگرانه با او برخورد میکنند. قوام میگوید: «متأسفانه این قزاق نکره میانهی خوبی با ما ندارد. در شأن و منزلت من هم نیست که از این تازه به دوران رسیدهها چیزی بخواهم… وقتی کسی بر خر قدرت سوار میشود، دیگر صدای پیادهها را نمیشنود.» (ص ۲۵) و در نهایت توصیه میکند که بهترین کار این است که جانتان را بردارید و از این مملکت فرار کنید.
مدرس نیز با رفتن از ایران و برای مدتی متواری شدن موافق است، اوست که برای گرفتن تذکرهی عبور قاچاقی (ویزا) به میرزادهی عشقی کمک میکند. هر دو این شخصیتها در عین اثرگذاری تاریخیشان، در داستان در روزمرهترین حالات زندگی آورده شدهاند و همینطور با رعایت زبانی. زبان قوام پر تفاخر و همهچیز دان است. زبان مدرس لهجهی اصفهانی دارد، کمی عامیانه است همراه با لحن یک مرشد. «عوض نادعلی، مظهرالعجایب نصیب ما شد. اون روز که جز میزدم که این قزاق اگه قدرتو به دس بگیرِد تسمه از گردهی همه میکشِد، گفتن آشیخ تو از قافلهی عالم عقب موندی، چشم دیدن ترقی مملکتو نداری. حالا کی حریفِس این گوساله رو که بردن پشتبوم بکشِد پایین؟ » (ص ۱۲۹)
زبان بقیهی افراد نیز به همین نسبت سنجیده و متناسب با شخصیتشان انتخاب شده است.
در نهایت ماه غمگین، ماه سرخ، داستانیست از یک سرگذشت محتوم، یک قصهی تکراری، خاک خورده و فراموش شده، جوانی که نمیخواهد تن به زیستن در محیط بستهی دیکتاتوری بدهد؛ جوانی که برای آزادیاش مبارزه میکند. نانش را هزینهی آزادی میکند. عشقش را به خاطر نان در دل خاموش میکند. و سرانجام جان عزیزش را به خاطر همه میدهد؛ پای دنیایی که بتواند در آن نان بخورد، عاشق باشد و آزاد زندگی کند. همانطور که نویسنده بارها شاهدش بوده و روایت کرده، ماه غمگین، ماه سرخ قصهی جوانهایی ست که مثل عبور شهاب سنگ کوچکی در شب ناگهان جرقه میزنند و خاموش میشوند. «فردا گروهی از آنها ماجرا را از یاد بردهاند، گروهی دیگر ماجرا برایشان کمرنگ شده و باقی تا مدتها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد میکنند. روزهای آینده، این واقعه در گوشهای از ذهن آنها به صورت خاطرهای دردناک باقی خواهد ماند.» (ص ۱۷۰)
شاید هم بتوان خون ریخته شدهی شاعر جوان را به ستارهای مرده تشبیه کرد که پس از میلیونها سال نورش در آسمان پیداست و همین نویسندهای چون رضا جولایی را بر آن میدارد که از او بنویسد و پرده از جنایت شرمآور بردارد. چنانکه شاعر در آخرین نفسهایش از دوستش بهار میخواهد: «رسوایشان کن، به همه بگو چه کسانی مرا کشتند.» (ص ۱۶۷)
منبع