رمان پاییز فصل آخر سال است، در سال ۱۳۹۳ و در ۱۸۹ صفحه توسط نشر چشمه منتشر شد و با استقبال رو به رو شد و بلافاصله به چاپهای بعدی رسید. این رمان نزدیک به چهل بار تجدید چاپ شده است. نشر چشمه از جمله نشرهای فعال در حوزهی ادبیات داستانی است و کتاب رمان پاییز فصل آخر سال است در طبقه کتابهای قفسه آبی:ژانری، قصه گو و جریان محور نشر چشمه طبقه بندی شده است.
رمان در سال ۱۳۹۴ برنده جایزهی ادبی جلال آل احمد شده است. جایزهی جلال آل احمد یک جایزهی دولتی است که در سال ۱۳۸۷ اولین دورهی آن برگزار شده است. این جایزه هر سال در آذرماه در سالروز تولد جلال آل احمد نویسندهی مشهور ایرانی برگزار میشود. تا کنون ده دوره از این جایزه برگزار شده است.
رمان از سه زن که هر کدام به افقهای فرهنگی و طبقههای اقتصادی متفاوت تعلق دارند صحبت میکند، یکی از رشت آمده، یکی از اهواز و یکی هم اهل تهران است. یکی از مواردی که در این رمان بازتاب یافته شبیه شدن این سه نفر، بهرغم تفاوتهای خاستگاهی، به همدیگر است. این شباهت که احتمالاً به یمن تحصیلات و عناصر نوین فرهنگی پدید آمده، هر سه نفر را در موقعیت فرهنگیای قرار میدهد که به صورت کلی فرهنگ غربی نامیده میشود. هر سه زن به کانون فیلم میروند، فیلمهای مشابه میبینند،هنرمندان محبوبشان یکیست، موسیقیای که گوش میدهند یکیست و هر سه میل دارند جور دیگری باشند. همین وضعیت سبب میشود هر سه احساس کنند جهان دیروزشان کوچک است و باید به تغییر دادن جهانشان اقدام کنند.وعدههای کار، عشق و مهاجرت سه وعدهی اساسی این رمان هستند، اما هر سه شخصیت در برابر این وعدهها دچار سرخوردگی میشوند. زنهای این رمان گرفتار موقعیتهای بیبازگشت هستند و بنابراین چارهای جز انتخاب کردن ندارند؛ از طرف دیگر هیچ یک نیز نمیتوانند به موقعیتهایی که پیشتر داشتند، بازگردند.»[سوسن شریعتی/نشست نقد کتاب در شهر کتاب/۲۳دی۹۴/ایسنا]
کتاب شامل دو بخش با عنوانهای تابستان و پاییز است که هر کدام از این دو بخش نیز دارای سه فصل میباشد که هر فصل از نگاه یکی از این سه شخصیت اصلی کتاب روایت میشود.
در واقع داستان یک برش کوتاه از ماجراها و دغدغههای این سه دختر را شامل میشود، دغدغههایی مانند مهاجرت، هویت شغلی و اجتماعی و روابط عاطفی و خانوادگی. این سه شخصیت مدام در چالش درونی به سر میبرند، میان ترسها و تردیدها، رویاها و دلبستگیهایشان معلق هستند.
فصلهای رمان تقریبا همه با هم برابر هستند. قهرمانی وجود ندارد و شخصیتی بر شخصیت دیگر برتری ندارد اما نقطهی مشترک این شخصیتها مسایل و دغدغههای آن هاست. درست است که شخصیتهای این رمان همگی زن هستند اما مسئلهی بحران هویت، مهاجرت، عشق هم موضوعات امروز جامعه است و فرقی بین زن و مرد در مورد این دغدغهها وجود ندارد و از طرف دیگر موضوعاتی جهانشمول هستند. بحران هویت و سرگشتکی در دنیای امروز یکی از مسائل مهم است.
رمان روایت این سه زن است با نامهای لیلا، شبانه و روجا. نام «شبانه» تا حدی استعاری مینماید اما نویسنده برایش دلیلی میآورد و با عینی کردن یک ذهنیت، با مخاطب ارتباط برقرار میکند:
"لیلا بهش گفت:چه خوب شدی! راستی اسمت چیست؟
-شبانه.
-چه اسم عجیبی.کجایی هستی؟
-تهرانی. بابام عاشق شاملوست. اسم شعرهایش را گذاشته روی من."
این سه زن، مردهایی را روبروی خود دارند؛ آن اسامی هم تا حدی استعاری مینماید: میثاق، ارسلان، ماهان. یکی شوهر، یکی همکار، یکی برادر و هر سه مانع رشد! یکی زن را تنها میگذارد و میرود غرب و دیگری سعی دارد زن را تحت سیطره داشته باشد و سومی معلول است و سد پیشرفت.[ از طرف دیگر:« فهم رمان در یک جمله نهفته است، این جمله که هیچ چیز هیچ وقت قرار نیست درست شود، ما را با ذهنیت جاری در رمان آشنا میکند.»[مصطفی مستور/نشست نقد کتاب در شهر کتاب/۲۳ دی۹۴/ایسنا
نکته قابل تامل کتاب، شخصیت مردهای داستان است. یکی مهاجرت کرده و نیست، یکی پرخاشگر است، یکی هم آنقدر منفعل که بود و نبودش مهم نیست. تنها شخصیتِ مرد جذاب داستان، ماهان برادرِ شبانه که آن هم عقب افتاده است.
نویسنده در این کتاب نه راهکاری برای دغدغههای شخصیتها ارائه میدهد نه قضاوتی میکند و نه حتا پایانی مشخص و واقعی ارائه می دهد، در پایانِ کتاب دغدغهها سر باز میمانند و تعلیق حفظ میشود و همین تعلیق و پایانِ بازِ کتاب، واقعی بودن داستان را دوچندان میکند، مثل زندگی همهی ما.
نقاط ضعف :
اصلیترین نقطهی ضعف داستان شاید یکسان بودن لحن هر سه شخصیت است، هرچند نویسنده دوراهیهای سه زن را به موازات هم تعریف میکند ولی چون زاویه دید در تمام این روایتها اول شخص است، یکسان بودن لحن هر سه راوی جذاب نیست. البته ممکن است تلخی و حالوهوای دلگیر و پاییزی و فضای حزنآلود داستان برای همه خوشایند نباشد.
متاسفانه به نظر نویسنده نتوانسته احساسات خواننده را نسبت به شخصیت های داستانش تحت تاثیر قرار دهد به گونه ای که خواننده با انها همزاد پنداری کند و به نظرم این خودش نقصی در شخصیت پردازی است.
از انجایی که تمامی شخصیت ها با زاویه دید اول شخص روایت شده اند به نظر می رسد تمام شخصیت ها یکجور و یک نوع صحبت میکنند.
نکته دیگر اینکه شخصیت ها از بیرون و درون ابدا یکسان نیستند، یعنی وقتی ما از نگاه روجا به شبانه نگاه می کنیم شخصیت دیگری را میبینیم نسبت به زمانی که مثلا از نگاه لیلا شبانه را می شناسیم.
شخصیتپردازیهای ضعیف برای زنهای داستان، آنها را در مرز تیپ بودن نگه داشته است و پرداختهای روانشناختی مثل نقص و شرم و سختگیری، شکست و جدایی و عشق هم نتوانسته زنانِ رمان را خوب بپروراند.
نقاط مثبت:
فضاسازی و پرداختن به تمامی جزئیات و موقعیتها از نکات مثبت رمان است و احساس خواننده را درگیر میکند.
از نقاط قوت کتاب، سبک نوشتاری خوب داستان و خوشخوان بودن آن است، داستان بسیار قابل لمس و همذاتپنداری با هر سه شخصیت آسان است، به طوری که میشود هر سه شخصیت را در وجود خودمان پیدا کنیم.
در این داستان هیچ شخصیتی قهرمان نیست، هیچ شخصیتی مطلقا خوب یا بد نیست، همه خودشان هستند، انسانهایی عادی و از دلِ جامعهی اطرافمان.
نویسنده به خوبی توانسته سردرگمی و شک و تردید و ترسهای شخصیتها را نشان دهد.
اما از دید من کتاب درعین ساده بودن خط داستان از دغدغه های دهه من میگوید. بحث اشتغال، روابط عاطفی و مهاجرت.
بین رفتن و موندن ها مشکلات خانوادگی مسوولیت هایی که به دوش میکشیم با وجود همه نقدها به این کتاب باید آن را یک بار خوند تا بدانیم در این ترس و نگرانی و اضطراب ها در این بلاتکلیفی تنها نیستیم .من با شخصیت روجا یک جاهایی همزاد پنداری کردم یا نقاب های قوی بودنی که تو زندگی زدم اشک هایی که نریختم. با تنهایی لیلاهمزیستی داشتم اما شبانه درون من تا حدودی خموش بود. این کتاب به قلم یک دهه شصتی است و طبیعی است وصف حال خیل کثیری از ما باشد.
میثاق انگار مرد ایده ال هر سه دختر بود. مردی که با همسرش کتاب میخونه، فیلم میبینه ،همراهی میکنه و مهمتر از همه خوب گوش میده و درک میکند.
یک جایی اخر کتاب روجا با میثاق حرف میزنه و یاد دیالوگ میثاق در مورد ترجیح دادنش در انتخاب لیلا به روجاست که برام جالب بود.
در پایان به نظرم یک کتاب پر از دخترانگی و دغدغههای یک نسل است، از سردرگمی تا انتخاب و قطعا به عنوان اولین کتاب نویسنده ارزش خوانده شدن را دارد و از رمانهای خوب ایرانیست.
برش هایی از کتاب :
"فکر این که چرا به این جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون این که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند. مثل لکهی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه."
"وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتنات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را میبستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی."
"میدانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟"
"همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذاب وجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجه وسوسه راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزانتر از قدم بعدی نباشد. باید همیشه تنها یک راه باشد. تنها یک راه. کار باید یا خوب باشد یا بد، که بفهمم باید قبولش کنم یا نه"
"این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند. بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند. همین. مگر به کجای دنیا بر خورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله عروسک را کنده بودم داشتم چشمش را از گردنش می آوردم بیرون. می خواستم بفهمم چرا وقتی می خوابانمش چشم هایش بسته می شود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار، من را نشاند روبهروی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت میماند؟ گفتم آره بابا، یادم میماند. فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشمهای سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید میشدم؟"
پاییز فصل آخر سال است
· نویسنده: نسیم مرعشی
· انتشارات: چشمه
· تعداد صفحات: ۱۸۹
· قیمت چاپ چهل و نهم: 42000 تومان
گردآوری سعیده زردشت