"خیلی وقت پیش بود به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد. نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدمهایی شناختم. قصههایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفشهای آهنیام سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم. هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...
مولانا خودش را *خاموش* مینامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیدهای که شاعری، آن هم شاعری که آوازهاش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستیاش، چیستیاش، حتی هوایی که تنفس میکند چیزی نیست جز کلمهها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور میشود که خودش را خاموش بنامد؟"
- بخشی از کتاب ملت عشق
کتاب "ملت عشق" نوشتهی نویسنده مشهور ترک "الیف شافاک" است. این کتاب برای اولین بار به زبان انگلیسی و به نام "چهل قانون عشق" منتشر شد و سپس توسط نویسنده به زبان ترکی به نام "عشق" در ترکیه منتشر شد. این کتاب در سال 1389 شمسی و همزمان با چاپ جهانی توسط ارسلان فصیحی از ترکی به فارسی ترجمه شد اما با تاخیر پنج ساله و در سال 1394 مجوز ارشاد گرفت و به نام "ملت عشق" منتشر شد. علت نامگذاری آن در ایران به این اسم اقتباس از شعر موسی و شبان مولوی است که ملت در آن به معنی "دین" یا "مذهب" به کار رفته است:
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
این کتاب پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه شد و تا کنون موفق شده بیش از 500 بار در ترکیه چاپ شود. فروش این کتاب نه تنها در ترکیه رکورد زد بلکه در ایران هم تنها در چهار سال به چاپ نود و پنجم رسید.
رمان ملت عشق در دو برهه تاریخی مختلف رخ میدهد یکی زمان حال که روایت دوستی زنی به اسم "اللا روبینشتاین " و مردی به اسم "عزیز زاهارا" است و یکی زمان گذشته که روایت گر دوستی شمس و مولاناست. با این که ممکن است دو داستان مختلف به نظر برسند اما در واقع حرفی مشترک دارند. داستان شمس و مولانا به زیباترین شکل ممکن روایت میشود؛ کمترین قسمت های این داستان از زبان شمس ومولانا است و در واقع این داستان از زاویه های مخلتف و از دید اطرافیان این دو شاعر نامدار ایرانی بیان شده است. داستان در نهایت ظرافت و هوشمندی و با آگاهی زیاد نویسنده به قدری زیبا تصویرسازی شده که هیچ خوانندهای تاب رها کردن کتاب را ندارد.
شخصیت های داستان به قدری خوب و هوشمندانه منقوش شده اند که گویی خودشان صحبت میکنند و رمان به مثابه یک تاتر زنده میماند که هر پردهاش مقابل چشمانت اجرا میشود. انسجام و ارتباط بخش های کتاب با محتوی آن به قدری متناسب و متجانس است که انگار نویسنده سال ها با مولوی و شمس و روزگار آن ها دم خور بوده و این کتاب در همان روزگار نوشته شده.
تمامی حرف هایی که زده شد نشان از این دارد که رمان"ملت عشق" یکی شاهکار های معاصر جهان و شاید حتی تاریخ است و قطعا جزو آن دسته کتابهایی است که در زندگی حتما باید خواند.
بخش هایی از کتاب:
"سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج بر میدارد. صدای نامحسوس “تاپ” میآید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم میشود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی… تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیقتر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم در میآورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد، جوانه شکوفه میدهد، باز میشود و باز میشود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چهها که نمیکند. در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظه ای میبینی که همه جا را فرا گرفته. دایرهها دایرهها را میزایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود."
***********
“مگر ممکن است جهنمی بدتر از عذاب مردی باشد که گناهی بسیار بزرگ مرتکب شده و وجدانش مثل موشی گرسنه مغزش را میجود؟ از آن مرد بپرس تا برایت بگوید جهنم چیست. یا مگر ممکن است بهشتی بالاتر از استغنای مردی باشد که خیرش به انسان ها میرسد، به جای شکستن قلب ها در تسکین قلب ها میکوشد، توانسته حلقهای از زنجیر محبت باشد و نوک انگشتانش رازهای کائنات را لمس میکند؟ از آن مرد بپرس تا برایت بگوید بهشت چیست.
چرا اینقدر به بعد از مرگ میاندیشی؟ تنها زمانی که میتوانی به درستی وجود یا عدم وجود عشق را در زندگیمان درک کنی، هماکنون است. راهنمای عاشقان نه ترس از جهنم است و نه اشتیاقِ پاداشِ بهشت.”
*************
“عشق قدیمترین و پابرجاترین سنت روی زمین است. عاشق رانده میشود، اما نمیراند. عاشق آزار میبیند اما آزارش به مورچه هم نمیرسد. عاشق که شدی میفهمی. دلت به کیسهای مخملی تبدیل میشود، درونش گلولهای ابریشمی؛ با این دلِ نازک نمیتواند کسی را برنجانی. به صف عشاق میپیوندی. نترس! در عشق که فنا شوی تعاریف ظاهری و مقوله های ذهنی دود میشود و میرود به هوا. از آن نقطه به بعد چیزی به نام "من" نمیماند. تمامِ منیّتت میشود صفری بزرگ. آنجا نه شریعت میماند، نه طریقت، نه معرفت. فقط و فقط حقیقت است که میماند...”
شایان غربی