معمولا برای همه ما پیش آمده است که کاری را می خواستیم انجام دهیم اما آنقدر در ذهن ما بزرگ و سخت بوده که تبدیل به یک غول شده و هر لحظه انجام آن سخت تر شده است. اما چرا این اتفاق می افتد؟ چه طور باید از پس کارهای سخت برآییم؟ چرا کارهای ساده تبدیل به کارهای سخت و پیچیده می شوند؟
شاید یکی از دلایل آن داشتن اطلاعات و داده های زیاد باشد. هر چه بزرگتر می شویم چیزهای بیشتر و جدیدتری یاد می گیریم و هر روز با داده های مختلفی روبرو می شویم. به این خاطر است که ما هر چه بزرگتر می شویم مسائل برایمان پیچیده تر و کارهای سخت بیشتر می شوند.
برای انجام هر کار ساده ای همه داده ها و اطلاعاتمان را وسط می ریزیم و همه اتفاقاتی که ممکن است بیفتد را در نظر می گیریم، آنقدر روی آن حساسیت نشان می دهیم و پیچیده اش می کنیم، که باعث می شود سرعت انجام کار به حد زیادی پایین بیاید و از بقیه کارهایمان هم بمانیم. گاهی آنقدر درگیر جزییات مختلف می شویم که از مسیر اصلی دور شده و کم کم هدفمان کمرنگ می شود. تا جایی که وسط راه از خودمان می پرسیم که واقعا به دنبال چه چیزی بودیم.
امروز وقتی توی اتوبوس ایستاده بودم و خسته از ترافیک به بیرون نگاه می کردم، مرد میانسال بادکنک فروشی نظرم را جلب کرد. او متوجه کودکی که در یکی از ماشین ها کنار مادرش نشسته بود شد، به سمت ماشین رفت و بادکنک ها را که شخصیت مختلف کارتونی داشتند به کودک نشان و آنها را در هوا تکان می داد، ترافیک تقریبا روان شده بود و بادکنک فروش چیزی حدود 50متر در کنار ماشین با بادکنک ها دوید و با آن کودک از پشت شیشه ماشین بازی کرد. این بازی چند دقیقه بیشتر طول نکشید، چون آنقدر کودک بهانه بادکنک ها را گرفت تا مادر بالاخره تسلیم شد و یکی از بادکنک ها را برای فرزندش خرید.
بادکنک فروش موفق شد. چند دقیقه تلاش کرد. کمی راه رفت. اصرار کرد. کمی با بچه بازی کرد. و بالاخره موفق به فروش شد.
بادکنک فروش هیچ دانشی از فروش نداشت و هیچ چیزی از بازاریابی نمی دانست. اما فروش های موفقی داشت. او وقتی تصمیم گرفت که بادکنک فروش شود، چند بادکنک خرید آنها را آماده کرد و به خیابان رفت و فروخت. به همین سادگی. او چیزی از استراتژی، برنامه های بازاریابی و روش های آن نمی دانست تنها چیزی که می دانست هدفش یعنی فروش بود و به آن دست پیدا می کرد.
در اکثر مواقع هم کارها به همین سادگی هستند، وقتی باید کاری را انجام دهید زمان زیادی برای برنامه ریزی و در نظر گرفتن اتفاقات و جوانب آن نگذارید، چون هر چه زمان بیشتری برای این کار صرف کنید، انجام آن سخت تر می شود و حاشیه های آن بزرگ تر. تنها یک فکر داشته باشید: کار را انجام دهید همین. وقتی کارها را ساده بگیرید انجام آن برایتان راحت می شود و در نتیجه سریعتر تمام می شود و مهمتر از همه اینکه احتمال موفقیت در آن بیشتر می شود.
اگر از تماس گرفتن با افراد مختلف در محل کارتان طفره می روید یا اگر مرتب کردن اتاق برایتان تبدیل به یک غول شده است، برای این است که حاشیه های زیادی برای ان در ذهنتان درست کرده اید، تلفن را بردارید و شماره را بگیرید این سریعترین راه برای تمام شدن کاری است که انرژی تان را گرفته است.
تفکر بادکنک فروش را برای انجام هر کاری می توان به کار برد و شاید بتوان گفت که نتیجه بهتری هم خواهید گرفت. یادتان باشد ساده نگاه کردن به کارها گاهی سخت ترین آنها را هم تبدیل به ساده ترین شکل می کند.