طاعون بدون شک یکی از تأثیرگذارترین رمان های تاریخ ادبیات به شمار می آید. کتابی که نشان دهنده بخش هایی از مبانی فلسفی نظریات آلبر کامو درباره ماهیت انسان و هستی است. در این نوشتار، هدف نه بررسی مبانی فلسفی این کتاب ارزشمند بلکه مبانی روانشناختی آن است. در این دست نوشته، تلاش بر این است که در مورد شخصیت های داستانی این رمان دست به بررسی های روانشناختی بزنیم که البته تا حدود زیادی از دیدگاه طرحواره درمانی و آسیب شناسی در آن بهره برده ایم. همچنین به برخی از پدیده های روانشناختی که در داستان رخ می دهد که با نظریات روانشناسی در پیوند نزدیکی است اشاره خواهیم داشت.
شخصیت شناسی:
گران، مردی با اختلال وسواسی-جبری یا اختلال شخصیت وسواسی-جبری: گران شخصیتی است که در کتاب طاعون به خوبی به آن پرداخته شده است. کارمندی دون پایه و البته وظیفه شناس. با این که سالهای سال هیچ ارتقایی در شغلش نداشته است اما همچنان با تمام وجود به وظیفه اش عمل می کند. مردی که در کمیته های بهداشتی علیه طاعون نیز وظایفش را با وجود خستگی با حوصله تمام به انجام می رساند. این ویژگی از سوی راوی داستان (که در پایان مشخص می شود همان برنار ریو است) به شدت تحسین می شود به طوری که وی می گوید اگر باید به دنبال قهرمانی گشت، بی شک گران بهترین گزینه است. وظیفه شناسی البته خوب است، اما آیا شخصیت گران به همین جا ختم می شود؟ برای مثال، نگاهی بیفکنیم به رابطه زناشویی اش: به خاطر عدم ارتقا در شغل و به خاطر سکوت زیاد (که احتمالا به خاطر سعی در پیدا کردن بهترین لغات بوده) که احتمالا منجر به روابطی بسیار سرد و غیر عاطفی شده همسرش ژان وی را ترک می گوید. گران می گوید: «در لحظه ای خاص، باید کلمه هایی مناسب برای منصرف کردنش از رفتن می یافتم، ولی نتوانستم». البته بجز این بارها در مورد آن جمله معروفش در کتاب صحبت می شود. جمله ای که از ابتدای رمان تا انتهای آن، گران می خواهد برای آغاز بی کم و کاست رمانش بنویسد و هیچ گاه هم موفق نمی شود و به اعتقاد من بهتر از این نمی توان کمال گرایی را به تصویر کشید. از همه جالب تر این که نمی توانست درخواست ارتقاء شغل دهد چرا که نمی توانست کلماتی بیابد که به خوبی درخواستش را توصیف می کنند. آنقدر علائم واضح است که به سادگی می توان به وسواس پی برد. اما نکته چالش برانگیز ماجرا در همان بحث آمارگیری نهفته است. علاقه به کار خسته کننده ای همچون آمارگیری می تواند نشان دهنده دقت به جزئیات و سرد بودن عاطفی مخصوص شخصیت های وسواسی-جبری باشد. غالبا دیده شده افرادی که به وسواس هایی همچون کندی اجبار گونه (در نوشتن و حرف زدن همان گونه که گران به آن مبتلا بود) دچار هستند در کارهایی که نیازمند دقت بالایی است دچار مشکل می شوند و این به علت عدم تحمل قطعیت در آنهاست. به اعتقاد من، آمار گیر بودن گران، وی را از یک فرد مبتلا به وسواس جدا می کند و به وی چهره یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی-جبری می دهد؛ اگر چه در عمل، یک همبودی متوسط بین این دو اختلال مشاهده می گردد.
کوتار، نماد پارانویا: کوتار شخصیت جالب داستان است. فردی که سازش خلاف همه مردم کوک می شود. هنگام سلامت بسیار آشفته است (در اول و آخر داستان) و هنگام آشفتگی در سلامت کامل است. بخش های آغازین داستان، کوتار را فردی افسرده نشان می دهد که دست به یک خودکشی نافرجام زده است. اما همانگونه که به نظر می رسید، افسردگی تنها لعابی روی این شخصیت بود. در ادامه داستان متوجه می شویم که خودکشی یک عمل ساختگی بوده است برای فرار از مجازاتی که انتظارش را می کشیده. مجازاتی که هیچ گاه در داستان مشخص نمی شود برای چه شایسته اش است. آنچه که از شخصیت وی در آغاز بر می آید فردی است با طرحواره محرومیت هیجانی، فردی که هیچگاه در زندگی درک نشده و «نیاز به گرمای محبت دارد». از دیدگاه طرحواره درمانی، راهبرد مقابله ای وی به نظر می رسد که تسلیم است (گوشه عزلت گزیدن)، اما در هنگامی که طاعون فراگیر است سبک مقابله ایش بالعکس جبران افراطی می شود. در جای جای رمان می توان ردپای طرحواره بی اعتمادی/بدرفتاری را در شخصیت کوتار مشاهده کرد: نگرانی شدیدی که از حضور پلیس برای ماجرای خودکشی اش دارد، عباراتی همچون «افرادی دائما درصددند که برای آدم مزاحمت ایجاد کنند»، «اتفاق نیفتاده که کسی را که در کلینیک یا بیمارستانی بستری بوده بازداشت کنند؟»، «او (بازپرس اورتون) دشمن شماره یک همه است» و نگرانی دائمی ای که از لو رفتن توسط دیگر افراد دارد. حتی در اواخر داستان که به یکباره از دست دو مرد فرار می کند به نظر می رسد که آن دو مرد، افراد معمولی هستند نه مأمور قانون. در پایان داستان هم که دستگیر می شود به خاطر تیراندازی خودش است و نه این که مأموران به دنبال وی باشند. تمام این ها، ما را رهنمون به شخصیتی می کند که به واقع پارانویا است. هر چند که آنچه ما را می تواند به شک بیاندازد این حقیقت است که افراد پارانویا در مقابل بیشتر افراد و البته در روابط بین فردیشان نیز شک فراوان دارند، هر چند که چنین موردی در مورد کوتار مشاهده نمی شود. فرضیه دیگر این است که شاید واقعا پای جرمی در کار بوده، اما هیچگاه در داستان به آن پرداخته نشده است. نکته پایانی در مورد کوتار، عدم قرار گذاشتن با زنان است که البته بیش از آنچه که به بی اعتمادیش برگردد به نظر می رسد نمادی از طرحواره نقص/شرم باشد که البته تنها در یک بخش از رمان به آن اشاره شده است.
پیرمرد آسمی، شاید اسکیزوئید: فردی که همیشه یک کار می کند: نخود ها را از کاسه ای به کاسه دیگر می ریزد. او البته ما را یاد اسکیزوئید ها می اندازد و تا حدودی اسکیزوتایپ ها. متأسفانه اطلاعات اندکی در مورد شخصیت وی وجود دارد جز همان اصرار بیش از حدش به انجام یک کلیشه و استفاده از آن به عنوان وسیله ای که با آن زمان را اندازه می گیرد.
رانبر و حل مسأله: فردی عاشق پیشه و خبرنگار، به دنبال وصال و البته در اواخر داستان در حال کمک رسانی. شخصیتی که برای مشکلش (رسیدن به فرد مورد علاقه) به حل مسأله دست می زند. ابتدا از استراتژی قانون، سپس پارتی و در آخر فرار غیر قانونی استفاده می کند و برای هر استراتژی از تکنیک های متعددی بهره می برد. درست هنگامی که حل مسأله جواب می دهد، پشیمان می شود و بدون هیچ پشیمانی و احساس بدی انتخاب دیگری می کند و در آن راه می ماند. به اعتقاد من رانبر سالم ترین شخصیت داستان است. در ادامه بیشتر در مورد وی صحبت خواهم کرد.
کاستل، شخصیت آگاه: وی نیز نماد دیگری از رویکرد حل مسأله است. فردی که در اوج مشکلات به دنبال ساخت دارو و واکسن برای مداوای بیماران و پیشگیری شدیدتر است و البته همان کسی که پیش از همه طاعون را می بیند و از نام آن نمی هراسد. کاستل به اعتقاد من شخصیتی است که کمتر از آنچه که باید، در داستان تحسین شده است.
تارو و بحران هویت: البته داستان تارو با سایرین فرق دارد. مردی غریبه، مبهم و استوار، شخصیتی ورود ناپذیر و راسخ. کسی که به شدت تحت تأثیر پدرش بود اما بخاطر یک اتفاق (داستان حکم اعدام) از پدرش متنفر می شود. پس از آن راه جدیدی در پیش می گیرد که همان رویکرد سیاسی اش است و در پایان خسته و نا امید به اوران می آید. شاید آنچه که می توان در وی مشاهده کرد بحران هویت است که مطابق داستان از 17 سالگی شروع می شود. راههای متعددی که در پیش می گیرد و در نهایت به آرمانی که می رسد، اما آرمانی دست نیافتنی که نتیجه اش پوچی پویای وی می شود، نمادی که به اعتقاد من بسیار شبیه فلسفه کامو است. او سکوت را انتخاب می کند و کمک را. فردی با ویژگی های رهبر گونه که البته کمیته های بهداشتی را با جسارتی مثال زدنی به راه می اندازد. او شخصیت سالم دیگری در این داستان است.
برنار ریو، نارضایتی زناشویی: راوی داستان، او هم فردی سالم به نظر می رسد. در واقع او قهرمان داستان است، البته قهرمانی شکست خورده. او هم شبیه تارو است اما بیش از آنکه نشان دهنده روند کسب هویت باشد، بیشتر شبیه یک هویت پیش رس است. فردی که معتقد است فقط باید کار کند، فقط. با سخت کوشی بیش از حد. ردپاهایی از طرحواره ایثار نیز در وی مشاهده می شود مثلا این که فقط روزی 4 ساعت می خوابید و یا تا بدان اندازه نگران گران و کوتار و ... بود. البته رابطه وی با همسرش به نظر جالب نمی رسد چرا که به عنوان راوی داستان، شاید حتی از پیرمرد آسمی بیش از همسرش گفته باشد. حتی خبر مرگ همسرش چندان آزرده خاطرش نمی کند. حداقل می شود فهمید که رضایت زناشویی اش پایین بوده!! هر چند در داستان موضوعی که آن را نشان دهد پیدا نمی شود.
معنا و طاعون: بدون شک طاعون یک استرسور شدید است. مرگ در کنار همه. روندی که در بسیاری از اوقات به ناامیدی کامل افراد انجامید اما شخصیت های داستان هر کدام معنایی به زندگیشان دادند. اینجاست که باید سری به نظریه فرانکل زد. ریو این معنا را در نجات همشهریانش می دید. او خستگی ناپذیر کار می کرد تا بتواند قدمی بردارد. آنچه در اینجا جالب است، این که ریو هیچگاه موفقیتی کسب نکرد، نه بیماری را نجات داد و نه توانست اقدامی در برابر طاعون انجام دهد. کارش در حد چند تیغ زدن به غده ها بود و شاهد مرگ آن ها بودن. براستی ریو چه کرد؟ برای چه هدفی جنگید؟ به قول خودش، او فقط می بایست تیغ می زد، فقط تلاش می کرد و منتظر اتفاقات می بود. این امر، بار دیگر نظر مرا به سمت هویت پیش رس وی می برد. فردی که آرمان بزرگ نجات جان انسان ها را در سر می پروراند بدون آن که کاری بتواند برای آن بکند. حتی نمی تواند زنش را نجات دهد و نه حتی تارو را. با این حال آنقدر سرپا می ماند. اما در پایان داستان است که معنایش رنگ می بازد. براستی او هیچ کاری نکرد و طاعون خودبخود از بین رفت. به اعتقاد من، او آنچنان که در داستان به نظر می رسد شخصیت قهرمان وار و مفیدی ندارد. اما تارو، او هم در پی آرمانی بزرگ است: کمتر رنج دیدن دیگران. آرمانی که به قول ریو تنها زمانی بدان می رسد که می میرد. آنچه در این معنادهی به رنج این دو شخصیت می شود دید، دست یازیدن به آرمانی فرا انسانی است، وجدانی آگاه که از خود گذشته و برای دیگران تلاش می کند اما محکوم به شکست است. دقیقا همواره چنین رویکردی محکوم به شکست است. اما رانبر، او معنای فرا انسانی نمی دهد. به دنبال خوشبختی خودش است، رسیدن به معشوقش. برای این هدف، همه کاری می کند و البته بعدها هدف دیگری را بجای آن بر می گزیند: ماندن و کمک کردن. سؤال این است که چرا؟ باز هم بخاطر خودش. به این خاطر که احساس بدی نسبت به خودش و عشقش نداشته باشد. او هیچگاه به دنبال آرمان فراانسانی نبود و البته از همه سرانجام مطلوب تری داشت. هم وظیفه اش را انجام داد و مفید بود و هم به معشوقش رسید. او درسی است برای بودن در سطح واقعیت نه زندگی در آرمان های تخیلی کمال گرایانه. آری او از همه مفید تر بود. کاستل نیز به دنبال آرمانی بزرگ نبود اما به دنبال راه حلی می گشت و تا حدودی هم سرم ها و واکسن های مفیدی تهیه کرد. او نیز شبیه رانبر شخصیت پیروز داستان است و سهمی در شکست طاعون دارد. گران به دنبال معنا نبود، او صرفا باید وظیفه اش را انجام می داد و این به معنای واقعی ناشی از حس مسئولیت پذیری اجبارگونه ناشی از شخصیت وسواسی اش بود تا یک انتخاب واقعی. کوتار نیز که مجالی یافته بود برای رهایی از طرحواره بی اعتمادی/بدرفتاری اش. برای چنین فردی، ماندن در وضعیت خاموش طرحواره، بزرگترین حسن است.
درماندگی آموخته شده: می گویند اگر پای یک بچه فیل را از کودکی اش به جایی ببندید طوری که نتواند طناب را پاره کند، در آینده که بزرگ و قدرتمند می شود هم تلاشی برای پاره کردن آن طناب نشان نمی دهد چرا که دچار این باور شده است که پاره کردن طناب غیرممکن است. این پدیده به خوبی در داستان نمایش داده شده است: «رهایی در کار نیست»، «آینده ای وجود ندارد». بهترین توصیف از این پدیده در اواخر داستان آمده است. جایی که طاعون فروکش کرده بود و دوران بیچارگی تمام شده بود اما «طاعون در بعضی ها شک و بدبینی چنان شدیدی به وجود آورده بود که نمی توانستند از آن رهایی یابند. در دل آنها دیگر هیچ جایی برای امیدواری باقی نمانده بود و همزمان با فروکش بیماری، باز هم مطابق با مقررات زمان بیماری زندگی می کردند». به توصیف سلیگمن، آنها حقیقتا به درماندگی آموخته شده دچار شده بودند.
ناهماهنگی شناختی: هنگامی که پیامد یک رخداد بسیار ترسناک باشد، و افراد ندانند چگونه می توانند از دست آن رهایی پیدا کنند دست به توجیه می زنند. اگر فرد نداند که با خطر مقابلش چکار کند و چگونه از شرش خلاص شود آن را کم اهمیت جلوه می کند یا نادیده می گیرد. از دیدگاه ناهماهنگی شناختی: الف) بیماری بسیار خطرناکی وجود دارد، ب) راهی برای فرار از آن نیست. این دو با هم ایجاد ناهماهنگی می کنند. از آنجا که نمی توان شناخت ها را تغییر داد یا باید دست به ناچیز انگاری اهمیت بیماری و خطر آن زد و یا این که مؤلفه های همخوان با «وجود امنیت» را جذب کرد؛ همان طور که در ابتدای داستان نشان داده شد: «بلاها و آفت ها همطراز انسان ها نیستند، بنابراین آدم ها می گویند بلا چیزی غیر واقعی است، کابوسی است ترسناک که زود می گذرد» و «چند مورد بیماری را نمی توان بیماری همه جا گیر تلقی کرد، فقط کافی بود احتیاط های لازم صورت بگیرد». همچنین صورت دیگری از ناهماهنگی شناختی در این رمان مشاهده می شود، آنجا که باید توجیهی برای این بلا ایجاد شود. در ابتدا از زبان هتل دار که معتقد بود به خاطر موش ها زلزله ای در راه خواهد بود: الف) من از بیرون آمدن موش ها و مرگشان ترسیده ام، ب) دلیلی برای ترس وجود ندارد. پس یک نگرش جدید ساخته می شود: زلزله در راه است. این نگرش جدید به خوبی می تواند ترس به وجود آمده را توجیه کند و در نتیجه فرد از شر ناهماهنگی شناختی، آنگونه که فستینگر در پدیده شایعه و خرافات مطرح کرده بود، رهایی یابد. دقیقا همین اتفاق برای کوتار میفتد: پیشبینی زلزله به خاطر ترس آغازین ایجاد شده از بیماری. همچنین پیشگویی هایی که در مورد پایان طاعون انجام می شد: الف) طاعون همه را به کام مرگ می کشد و پایانی ندارد، ب) من دوست دارم زنده بمانم. پس: طاعون به زودی به پایان خواهد رسید، این را پیشگویی ها می گویند. به همین سادگی ناهماهنگی شناختی از بین می رود.
سخن نهایی
یک متن را می توان از منظرهای گوناگونی نگریست و البته آنچه در این جا آمده تنها یک چشم انداز محدود است و بدون شک عاری از ایراد نیست. در این نوشتار، تلاش بر ایجاد نوع جدیدی از نقد رمان براساس مفاهیم روز و علمی روانشناسی (از منظری غیر روانکاوانه) بوده است. این نقد براساس کتاب طاعون، نوشته آلبر کامو، ترجمه پرویز شهدی، نشر به سخن، چاپ سوم، 1393 انجام شده است.
علی نوروزی
منبع:
http://agahieravan.blogfa.com/post/3