مغازه خودکشی
تا به حال شده به خودکشی فکر کنید ؟ اصلا چی باعث میشود این فکر منفی در ذهن انسان رخنه کند ؟ جواب بسیار ساده است ! نا امیدی !
در دنیای ادبیات از زوایای مختلفی به مقوله خودکشی پرداخته شده ، از ژانر وحشت و فلسفه گرفته تا طنز ! در این مطلب به سراغ یکی از رمان های مرتبط با موضوع خودکشی با نگاهی طنز به نام مغازه خودکشی خواهیم رفت .
نویسنده: ژان تولی
مترجم: احسان کرمویسی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲۲
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۱۴
قیمت:380000 ریال
مغازه خودکشی (The Suicide shop) اثری کمدی و تاریک با ماجرایی خاص و لحظهها و نامگذاریهای منحصربهفرد است. نویسنده این کتاب ژان تولی (Jean Teule) فرانسوی است. ژان تولی به جز نویسندگی به تصویرگری، فیلمسازی و مجری گری تلویزیون نیز اشتغال داشته و در عرصه نویسندگی چندین اثر او برنده جوایز ارزندهای گردیده است. ژان تولی این کتاب را در سال ۲۰۰۶ و به زبان فرانسوی به رشته تحریر در آورده است. اولین چاپ ترجمه شده این اثر به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۸ و با ترجمه بی عیب و نقص سو دایسون (Sue Dyson) در انگلیس اتفاق افتاد. همچنین در سال ۲۰۱۲ انیمیشنی با همین نام و با موضوع همین کتاب ساخته شد. این انیمیشن از لحاظ ساختاری و در بیشتر اتفاقات شباهت زیادی به انیمیشن خانواده آدامز (Adams) دارد.
فروشگاه خودکشی ماجرای زندگی خانوادهای ۴ نفره و مدرن را روایت میکند که در شهر عجیبی زندگی میکنند. شما در هیچ جای کتاب متوجه نام این شهر و یا موقعیت جغرافیایی آن نمیشوید. با این حال به خوبی میدانید مردم این شهر انسانهایی مرفه هستند. آنها از لحاظ امکانات و تکنولوژی در نقطه مطلوبی قرار دارند. بهطور مثال درجایی از داستان متوجه میشوید که تلویزیونها در این زمان سهبعدی هستند. طوریکه مثلا میتوانید پیراهن لطیف مجری تلویزیون را لمس کنید. ولی نکته در اینجاست که مردم این شهر دچار نوعی افسردگیاند. آنها از زندگیشان راضی نیستند. درست در همینجا شما با کسبوکار عجیب خانواده توواچه (Tuvaches) آشنا میشوید. این خانواده صاحب مغازهای بزرگ است که در آن لوازم خودکشی به فروش میرسد. در این فروشگاه انواع طناب دار، سم، تیغهای برنده و سلاحهای گرم و سرد مخصوص خودکشی بهچشم میخورد. شعار فروشگاه توواچه که بر روی کیفهای این فروشگاه نوشته شده این جمله است: “اگر زندگی شما ناموفق بوده است بیایید تا ما مرگ شما را به یک موفقیت تبدیل کنیم.”
یکی دیگر از نکات جالب این خانواده نامگذاری اعضای خانواده است. نام اعضای این خانواده از اسامی خودکشی کنندگان معروف تاریخ اقتباس شده است. پدر خانواده به یاد یوکیو میشیما (Yukio Mishima)، میشیما نام گرفته است. نویسنده و شاعر سرشناس ژاپنی که سهبار نامزد جایزهی نوبل ادبیات شده بود. او در ۱۹۷۰ به روش سنتی هاراکیری خودکشی کرد .او به یاد مرلین مونرو (Marilyn Monroe) بازیگر معروف امریکایی است که در سال ۱۹۶۲ در ۳۶ سالگی بر اثر مصرف بیش از حد داروهای خوابآور و آرامبخش به خواب ابدی رف دخترش را مرلین و به یاد ونسان ون گوک (Vincent Van Gogh) نقاش مشهور هلندی که در ۱۸۹۰ به قلب خودش شلیک کرد ، پسرش را ونسان میخواند. نام آلن تداعیکنندهی نام آلن تورینگ، دانشمند و ریاضیدان نابغهی انگلیسی است. تورینگ در اواخر عمر به دلایلی افسرده شد. در هفتم ژوئن ۱۹۵۴ برای آخرین بار به اتاق خوابش رفت. صبح زور بعد، خدمتکارش جسد بیجان او را روی تختخواب یافت. کنار تخت، سیبی گاززده افتاده بود. آزمایشهای سمشناسی نشان میداد که سیب به سیانور آغشته بوده است.
مادر این خانواده نیز همراه با بقیه اعضای خانواده و با فداکاری مادرانه ای کسبوکار مغازه را رونق میدهد.
نقطه عطف این داستان از جایی شروع میشود که فرزند سوم خانواده به نام الن (Alen) به دنیا میآید. آلن در دنیایی بهدنیا آمده که عجیب و آخرالزمانیست. در دنیایی که لایه ازن از بین رفته، بارانهای اسیدی میبارد و اگر کبوتران روی نقاط خاصی از آسمان شهر پرواز کنند، میمیرند. ولی او توجهی به این زشتیها ندارد. الن با همه اعضای خانواده تفاوت دارد. او عاشق زندگی و زیباییهایش است. او دوست دارد این زیباییها را به دیگران هم نشان دهد. آلن همچنین سعی دارد مانع کسبوکار فروشگاهشان شود. به عنوان مثال چاقوهای برنده فروشگاه را کند میکند و یا سیبهایی را که مادرش با دقت به سم آغشته کرده، با سیبهای سالم جابهجا میکند.
نقش الن چه در میان خانواده و چه اجتماع اطرافش نقشی خاص و منحصر به فرد است. الن با همه مهربان است و محبتش را از کسی دریغ نمیکند. او دوست دارد به همه بفهماند که زندگی زیباست و باید از آن لذت برد. با عمیق شدن نقش الن و نفوذ فکری او در اعضای خانواده چالشهای جدیدی در تفکرات آنها ایجاد میشود. کمکم رفتارهای الن باعث تغییر و دید متفاوت اعضای خانوادهاش به زندگی میشود.
در این مسیر مرلین اولین تغییر کننده است. او خود یکی از طرفداران فروشگاهشان بوده و سمی در روز تولد به او تزریق شده و بزاقش را آلوده کرده است او معتقد است به خاطر سم داخل بزاقش، هرکس او را ببوسد خواهد مرد. ولی حالا مرلین با چالشی جدی روبهرو گردیده است. او در حسرت بوسیدن لبهای کسی که دوستش میداشت، فرو رفته است. او راه چاره ای جز نبوسیدن عشقش ندارد. ونسان که همیشه درگیر کابوسهای سیاه و تاریک و ترسناک بود. حالا به این نتیجه رسیده است که میتواند از این کابوسها برای خلق آثار هنری استفاده کند. فکر میکند با این کار میتواند باعث آرامش خودش شود. خانم توواچه نیز تصمیم میگیرد مهارتهای سم سازیاش را به سمت آشپزی سوق دهد و در این راه متوجه استعدادهای خاصاش در آشپزی میشود. در این میان آقای توواچه، همان پدرخوانده فروشگاه خودکشی از این که میبیند تمامی اعضای خانوادهاش به او پشت کردهاند، دچار نوعی وسواس و بیماری روحی و روانی شده است. در پایان ژان تولی اثر خود را با رویکردی پیشبینی نشده تمام میکند. او به ما یادآوری میکند که الن هم به نوعی فرزند خانواده توواچه و از رگ و خون آنهاست.
کتاب مغازه خودکشی از نظر اکثر منتقدان جزو ۱۰۰ کتابیست که باید تا پایان عمر خوانده شوند. این کتاب با وجودی که حدودا ۱۷۰ صفحه دارد و جزو کتابهای کوتاه محسوب میشود، ولی در همان حجم کم توانسته است مفاهیم ارزشمندی را در اختیار خواننده اثر قرار دهد.
شما در سراسر فروشگاه خودکشی با آدمهایی مواجه میشوید که با وجود مدرنیته و رفاه هیچگونه لذتی از زندگی نمیبرند و به دنبال پایان دادن به زندگی خود به هیجانانگیزترین روش موجود هستند. در این میان الن وارد ماجرا میشود و همهچیز را تغییر میدهد. تولی با نشان دادن نقش او در تغییر نگرش همه آدمها نسبت به زیباییهای زندگی شما را تحتتاثیر قرار میدهد. مطالعه این کتاب قطعا شما راضی میکند و تا آخرین صفحه این کتاب را با رضایت به پایان میبرید. مغازه خودکشی در ابتدا کمی قلب شما را به درد میآورد، ولی درنهایت سبکی و راحتی بینظیری را در درون خود احساس خواهید کرد.
لکوریس با حسرت برای دخترش مریلین قصهی خودکشی کلئوپاترا را تعریف میکند یا میشیمای پدر در توصیف چهرهی آلن میگوید: «قیافهاش مثل قیافهی فلاکتبار خواهر و برادرش موقع تولدشونه».
یکی ازجذابترین صحنههای این اثر تبدیل مریلین چاق و افسرده به ملکهای زیبا است که بوسهای مرگآور دارد. رمان پر است از صحنهها و دیالوگهای کمیک و خندهدار اما درعینحال فضایی تاریک و وهم آلود بر اثر حاکم است. توصیف فضای شهر با جملاتی چون «خورشید در خون خود غرق میگردد، پرندگانی که با خود آنفلونزا میآورند، ریزش بارانهای اسیدی، تششعات هستهای و مردمی که همچون باران ریز پاییزی خود را از بالکن برجهای بلند به زیر میافکنند» مؤید فضای وحشتآور و پراضطرابی است که درنتیجهی غارت منابع طبیعی زمین و ویرانی محیط زیست و … دورهای آخرالزمانی را فراهم آورده.
یکی دیگر از قسمتهای جالب کتاب که در آن خانواده تواچ با پیشنهاد دادن آن برای کار خود بازار گرمی میکنند، دیدن اخبار تلویزیون است. اخباری که در ۹۹ درصد مواقع شامل خبرهای سیاه است. خبرهایی که امید به زندگی را از بین میبرند.
اما در مقابل همه سیاهیای که در رمان وجود دارد، آلن، پسر خانواده، نوری در تاریکی است. آقا و خانم تواچ از دست لبخندها و خوشبینیهای آلن به تنگ آمدهاند و حتی وقتی پیشنهاد دیدن اخبار را به او میدهند، آلن نکته مثبتی پیدا میکند و از ظاهر جدید گوینده اخبار تعریف میکند! خانواده تواچ نسلهای زیادی مغازه خودکشی را اداره کردهاند و تا به حال هیچکدام از آنها به زندگی امید نداشتهاند. حتی خواهر و برادر آلن به پدر و مادر خود اعتراض میکنند که: پس ما کِی میتوانیم خودکشی کنیم؟
در سراسر رمان مغازه خودکشی، ژان تولی مخاطب را به امیدوار بودن و ادامه دادن تشویق میکند. او به ما میگوید که زندگی با وجود همه مشکلاتی که دارد، میتواند همچنان زیبا باشد. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی را ببینیم. میتوانیم در حال تماشای اخبار منفی باشیم ولی ظاهر زیبای گوینده خبر را ببینیم.
روند امید به زندگی و جنگیدن علیه ناخوشیها در سراسر کتاب وجود دارد و آلن به ما یاد میدهد که عشق به زندگی بیشتر از خودکشی طرفدار دارد. اما خواننده وقتی به جملات پایانی کتاب میرسد، به شدت غافلگیر میشود. جملات پایانی کتاب ضربهای خردکننده به مخاطب وارد میکند، ضربهای که غیرقابل پیشبینی است و ممکن است همه آنچه را که خواننده در ذهن ساخته، ویران کند.
پایان این کتاب یکی از چالشیترین پایانهایی است که به اعتقاد من برای مدت زیادی ذهن خواننده را درگیر خود میکند. پایانی که میتوان برداشتهای متفاوتی از آن داشت.
آلن یک رسالاتی داشته است که وقتی رسالت خودش رو انجام داده دیگه نیازی به ادامه دادن نداشته است و از طرفی درس بهتری به خانواده میدهد که سالها خودکشی را تبلیغ میکردند رو برایشان ملموس کند که دیگه به کسی توصیه نکنند (هنوز این مسئله برای پدر جا نیفتاده بود)
البته پسر همیشه نقطه مقابل خانواده بود و برای نشان دادن این موضوع نویسنده این تصمیم رو گرفته، یجور حفظ خط داستان."
لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، برداشت خود را از پایان آن با ما در میان بگذارید.
برش هایی از کتاب
- مشتری علاقهمند شد و نزدیکتر آمد. خانم تواچ کیفی شفاف و پلاستیکی بیرون آورد و توضیح داد «همینطورکه توی این کیف میبینید، یه بوم کوچیک نقاشی و دو تا قلم مو -یکی بزرگ و یکی معمولی- چند قوطی رنگ البته مهمتر ازهمه یه سیب هست، مواظب باشید، سَمیه! این طوری میتونید خودتون رو مثل آلن تورینگ بکشید. تنها چیزی که ما از شما میخوایم اینه که اگه براتون زحمتی نداره، برای ما یه نقاشی از خودتون به یادگار بذارید. خیلی دوست داریم اونا رو اون بالا آویزون کنیم. به رسم یادبود نگهشون میداریم. جدای از اینها، دیدن این همه نقاشی سیب که زیر سقف کنار هم ردیف شدهاند، خیلی قشنگه. با موزاییکهای آبی کف زمین یک دست می شن!
- روز رنگ می باخت و شب فرا میرسید. آسمان داشت پردهی سیاهش را میکشید. در این اقات غم و اندوه تلختر میشود و سیاهی شب در گلو گیر میکند. در زیرزمین میشیما خسته و خاموش بر محراب رنج و دردش افتاد و اجازه داد قطرهای سوزناک از اشکش سرازیر شود . «آلن …» صدایش کوتاهتر از نجوا و بلندتر از خیال بود. خاک بلوک سیمانی از لابهلای انگشتانش عبور میکرد. شرم همچون آب سردی وجودش را فراگرفت. یک هفته میشد که هر شب از کابوسهای وحشتناک رنج میبرد. در تختخواب چپ و راست میغلتید و تنها بیخوابی با او بیدار بود. حتا اگر خواب به چشمانش میآمد، درخواب زار میزد، «آلن !». غروب بود. از پنجرهی نردهدار زیرزمین صدای پاشنههای پا به گوش میخورد. صدا همچون کوبش یکنواخت میخ بر تابوت بود. خاک آبیفام شد. همیشه سر شب است که ،کم و بیش، کسی وحشت میکند. «دیگه نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم.» میشیما فکر کرده بود میتواند راحت و تنها از روی میلهی بندبازی عبور کند. دیگر نمیدانست عبور از روی آن بند، چوبدستی تعادل میخواهد. دلش برای آلن تنگ شده بود. اینجا در عمق زمین، افکار نافذ خودکشی از ذهن او رخت بربست.
- خانم تواچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمیتوانست چشم از کالسکهی بچه بردارد. کالسکه تکان میخورد و جیرجیرِ صدایش با طنین خندهی بچه میآمیخت. آقا و خانم تواچ مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. «لعنتی…» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۹)
- «آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟» لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبیِ او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد این جا نباید بهش بگی – ادای آلن را درمیآورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش میکنم لطفا این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن این جا لبخندِ ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون می کنی پوزه بند بهت ببندیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۰)
- ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۲۰)
- ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدنید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۳۲)
- زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۸۴)
گردآوری : سعیده زردشت